مجسمه های آهنی
عارف رودباری شهمیری
در گالری سیحون 2
نخستین نمایشگاه انفرادی مجسمه های عارف رودباری شهمیری – مجسمه ساز جوان ساروی- هشتم تا بیست و هفتم آبان ماه ۱۳۹۴ در گالری «سیحون دو» واقع در تهران، با عنوان «شاخ بازی» برگزار گردید. این نمایشگاه دربرگیرنده مجموعه ای تأثیرگذار از تجربیات این مجسمه ساز با متریال آهن، و در تکنیک جوش، پیرامون دو فرم انسان و گاو به عنوان دو عنصر همزیست و نزدیک در زندگی روستایی بود، که بسیار برای مردمان خطه مازندران ملموس است. درگیری و همزیستی این دو فرم در مجسمه های ارائه شده با یکدیگر و با اجزایی از طبیعت همچون سنگ، صندلی و غیره، و توجه ویژۀ مجسمه ساز به رعایت تناسبات و ساختار حجم ها با توجه به انتخاب تکنیک جوش بر روی آهنِ خام، نتایج قابل توجهی به بار آورده. اینکه تکه های جوش بر بدنه حجم ها قابل لمس و دیدن هستند و اینکه چگونه از ورقه های کوچک آهن و ترکیبشان در کنار هم به یک حجم توخالیِ مناسب برای ارائه آنچه در ذهنمان می گذرد استفاده کنیم، حکایتی ست که بی شک عارف رودباری با آنها زندگی کرده. تجربه های او در این عرصه با توجه به نمایشگاهی که برگزار کرده است نشان می دهند، هر چند برای چرخه هنر و اقتصاد هنر، او یک هنرمندِ داغ محسوب نمی گردد، اما پتانسیل آثارش برای کار در ابعاد بزرگتر حتی به عنوان مجسمه های شهری باید مورد توجه بازار هنر و مسئولین امر قرارگیرد تا این کنش در جایگاه خوبی نماینده دوران خود باشد.
شکی نیست که می توان این نگاه دقیق و حساس را نسبت به هنر مجسمهسازی تنها در چند تن از معدود افراد این نسل جست که عارف رودباری در تلاش و پیگیری ادامه مسیر پیش رویش، یکی از آنها خواهد بود.
در متنی که عاشقانه از دستنوشته های خود برای نمایشگاه منتشر کرده از زبان او چنین می خوانیم که:
«بهار است و شاید هم تابستان و شاید، تمامی فصل هایی که به آن وابسته ایم. هر چه هست باد خنکی می وزد، لابه لای غنچه های سفیدِ پنبه های روستا و درختان صنوبری که روستایم با آن آغاز می شود. سال هاست که این صنوبران به یُمن گنجشکان ” تجن ” می خوانند و من نیز هم. اینجا یاد گرفته ام که چه باشم، یاد گرفته ام که نفس های آدم هایی که با آنها زندگی می کنم را بشمارم و حتی خوب می دانم که اینجا چقدر زمین است برای دویدن و چندتا ماهی است که می توانند بر خلاف جریان آب حرکت کنند، یا اینکه که چه تعداد گاو، شالیزارهای ” پنبه چوله ” را ” ما ” می کنند.
چیز زیادی نیست، چیز زیادی نبوده، هر چه هست ضرب آهنگ های عاشقانه مادرم است که به من قوت می دهد تا بر آهن، سازی تازه بزنم، که شنیدن داشته باشد. من در تلاشم تا نقطه نقطه جریان زندگی ام را بر روی این آهن پاره ها حک کنم و لاغیر.
هیچ چیز هم به این اندازه که بتواند خودم را به خودم نزدیک کند، سیرابم نمی کند.
این مجموعه شیطنت های ” کودکی ده ساله بودنم ” است که می بینید و سعی کردم تجربه های تازه ایی که بدست آوردم را از سرزمین ام مشق کنم و خوشحالم که تا به امروز از آن مردود نشده ام.»
متن از
حسین روانبخش
منتشر شده در نشریه بارفروش
شماره یکصدوده