پسران سیاه رود
«پسران سیاه رود[۱]»
رویای کودکیِ دورافتاده...
گالری هپتا در تهران، از سی ویکم اردیبهشت تا نهم خرداد ماه ۱۳۹۵ با رونمایی از آثار نقاشی های جلال الدین مشمولی با عنوان «پسران سیاه رود» در افتتاحیۀ گالری خود، فضایی صمیمی و ملموس را از مواجهه یک نقاش با زندگی گذشته اش به نمایش گذارد. این آثار عموماً با تکنیک رنگ روغن و در ابعاد کوچک کار شده بودند. نیز بدین علت واجد این عنوان گردیدند، که در برگیرندۀ مواجه های نزدیک به واقعیت(پس از دیدن شیوۀ اجرای آثار و نحوۀ مواجهه با موضوع و عناصر تصویری این نمایشگاه، معتقدیم بازتاب آنچه که از ذهن نقاش پس از گذشت سال ها و ته نشین شدن در بستر ناخودآگاهش اتفاق افتاده و به هنگام تلفیق و ترکیب عناصر در پهنۀ سطح اثر، در همراهی با نگاه خلاقانۀ او، آنچه که قابل مشاهده شده است را از سطح یک گزارش روزانۀ دفترچه خاطراتیِ شخصی، تبدیل به کنشی نوستالژی، زیست محیطی و رفتاری بی اغراق، خالصانه و صمیمی کرده، که هر فردی بتواند با دیدن اش، درآینه خود بنگرد)، از خاطرات کودکی هنرمند از شنا کردن و گذران وقت در تنها رودخانۀ پر آبِ روستا (روستای کوتنا[۲] در قائمشهر) به همراه دوستانش بودند.
بازی ها، رفتارهای متقابل، کنجکاوی ها، لذت ها، دید زدن ها و جنب و جوش دوران کودکی و نوجوانی، لحظه هایی را در ذهن نقاش ساختند، که توانسته بهانه ای برای نقاشی، زندگی دوباره و اشتراک گذاری آنها پس از گذشت سه دهه از آن دوران باشند.
بهتر این بود که اهل روستا باشیم تا با پوست و گوشت و استخوانمان این لحظه ها را دریابیم. نمی دانم، می شود اهل روستا نبود و باز هم از دیدن این آثار لذت برد؟ می شود هرگز پا به آب نزد؟ میوه از درخت بدون هیچ واسطه ای نچید و نخورد؟ یا که با پای برهنه در گل فرو نرفت؟ و از صبح تا عصر در هوای کودکی پرسه نزد؟ و باز هم دریافت که نقاش چه لذتی از آن دوران برده؟ آیا به راستی غم و نوستالژی نهفته در این آثار برای نسل امروز، در شهرنشینی خانه های چهل یا پنجاه متری قابل دریافت است؟ اکنون دیگر در بیان این جمله ها کمی تأمل و درنگ می کنم، چرا که در روستا هم با پیش رفتن در زمان، دیگر خبری از رودخانۀ پر آب و ماهیانِ اورنج نیست. آنچه می بینیم این است که جاده ها و ویلاها رمقی از کشتزارها باقی نگذاشته اند، و درختان جنگل تُنُک تر شده اند. در شهرها آلودگی کارخانه ها و دود ماشین ها و ترافیک (که نمادهای تمدن شهری شده اند) امان بریده اند. جنگل نِسوم با گام های سریعِ ما، در روند متمدن شدن و توسعه امکانات، رو به نیست شدن می رود. شالیزارها که دیر زمانی بود سطح وسیعی از زمین را به خود اختصاص می دادند، اینک به باغ و خانه و ویلا تبدیل می شوند. ساختمان های بلند با مجوزهای قانونی، چشم اندازی که روزی همه خوراک مان از آن تأمین می شد را به رویاهای از دست رفته مبدل کرده اند. کمی دیر متوجه خواهیم شد، این رمز موفقیت انسان و چیره شدنش بر طبیعت، به بهایی سنگین، به آنچه که زندگی نام نهادیم اش، به دست خودمان پرداخت شده.
برای نسل جدید در این دهه، زندگی بسانِ پسران سیاه رود و نقاشی از آنان، در حال بازی در آب، در میان انبوه درختان، در حال پریدن، تفریح و شوخی با یکدیگر، زمان را به ولگردی در طبیعت گذراندن، خوردن و خوابیدن در میان بوته های علف و شالی، به رویایی از سرزمین های شمالی شبیه تر است، تا واقعیتی نزدیک و ملموس. اما برای یک نسل قبل تر همه اینها واقعیتی بودند، نه چندان دور، که اگر دیر بجنبیم در خیال هیچ یک از ما دیگر زنده نخواهند ماند.
آنچه با دیدن این نقاشی ها می خواهیم، این است که هر چه بیشتر زمان، کشدار شود، متوقف گردد. ساعت ها از حرکت باز ایست اند و ما را لحظه ای بیشتر درگیر زندگی با خود کنند. از چرخه طبیعی رفتار انسان و احترام به طبیعت بگویند. از آموزش و پروش و مدرسه ای به وسعت طبیعت در دنیای کودکانه و در معاشرت با هم نسلان حرف بزنند. از کنجکاوی های کودکانه در نخستین مواجهه با زندگی، از شوخی های لذت بخش، از گرفتار شدن در میان پنجه های دیگران و از خیلی تجربه هایی که دیدنش اکنون برای بسیاری از ما دیگر میسر نیست سخن بگویند.
نقاشی های این مجموعه، جذابیت شان را در نوع رنگ گذاریها و استفاده از تاش های رنگی بسیار هوشمندانه و هماهنگی با حرکت سیال آب و جنب و جوش کودکانه یافته اند. بکارگیری تون های آبی فام و گاه اندکی گرم در کنار تحرک فرم ها و فیگورهای کودکان، سبب شده تا به اعماق دوران کودکی و احساس آن نزدیک تر شویم. ترکیب گیاه، انسان، آب و زمین کهن الگوهای انسان-گیاه را در ذهن زنده می کند(اشاره به بن گیاهی انسان در نزد اقوام ایران باستان).
در نقاشی های مشمولی می توان لحظاتی را زندگی کرد، حتی بهتر از آن می توان لحظات زندگی را دوباره زیست.
برای نسل ما این زیستن سرشار از نوستالژی ست از دوران کودکی، و برای نسل امروز، بودنِ در این لحظات پر است از لذت تجربه هایی منحصر به فرد که تکرار نشدنی خواهند بود.
هرچند این زیستن کجا و خیس کردن تن در رودخانه و گذران وقت در میان شالیزارها و انبوه درختانِ جنگل کجا.
با یکبار رفتن به سرزمین نقاش، با خود می گوییم؛ غروب آفتابِ کوتِنا را باید زندگی کنیم، تا رنگ های نقاشیِ نقاش برای مان معنی یابند. یا بتوانیم با تخیل نقادانه اگر به بیراهه نرویم، تصوری از رنگ و ضربه قلم و کادربندی را برای مخاطب های مان معنا دهیم.
متن از
حسین روانبخش
منتشر شده در نشریۀ دوماهنامۀ بارفروش
شمارۀ یکصدوسیزده
[۱] - سیاه رود نام رودخانه ایست به طول پنجاه کیلومتر، که پس از گذر از روستای کرچنگ و ریکنده از کناره های روستای کوتنا گذر کرده و پس از عبور از روستاها و شهرهای مسیر خود به دریای مازندران سرازیر می گردد. این رودخانه به دلیل عبور از کنار کارخانه های متعدد و بنیادهای عمومی شهرهای مسیرش، یکی از آلوده ترین رودخانه های حال حاضر در شمال کشور است( قائمشهر قطب صنعت مازندران، نشر چشمه، ص۲۴).
[۲] - Koutena